آمار داستان خرس های پاندا ... - پرواز
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از این آدمى شگفتى گیرید : با پیه مى‏نگرد و با گوشت سخن مى‏گوید : و با استخوان مى‏شنود ، و از شکافى دم بر مى‏آورد . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----179157---
بازدید امروز: ----17-----
بازدید دیروز: ----10-----
پرواز

 
نویسنده: parvaz
شنبه 87/2/14 ساعت 12:38 صبح

به مناسبت برپا شدن نمایشگاه کتاب تهران ، می خوام یک کتاب معرفی کنم . این کتاب طولانی ترین اسمی رو که من در عمرم دیدم ، داره : « داستان خرس های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوست دختری در فرانکفورت دارد . » !

من نمی دونم آقای « ماتئی ویسنی یک » از گذاشتن این اسم روی کتابش چه منظوری داشته ؟ ( جمعا یک بار کلمه ی « خرسهای پاندا » و چند بار کلمه ی « ساکسیفون » در کتاب تکرار شده ! ) خیلی هم مهم نیست . مهم داستان عجیب و غریب این کتابه . البته این کتاب یک نمایشنامه است ...

اگه از خوندن کتاب هایی که با یک بار خوندن چیزی ازشون متوجه نمی شید ، لذت می برید ، توصیه می کنم حتما این کتاب رو بخونید . من نمی دونم چند بار این کتاب و خوندم ؟! ولی هنوز هم اگر بخوام ماجراشو برای یک نفر توضیح بدم ، نمی تونم !!! البته این ، به این معنی نیست که هیچی ازش متوجه نشده باشم ؛ منظورم اینه که توی این کتاب مرز بین حقیقت و رویا کاملا مشخص نیست . خواننده متوجه نمی شه که کدوم اتفاق در بیداری اتفاق افتاده و کدوم در حالت رویا ؟

اوایل کتاب تقریبا همه چیز طبیعیه ، یک زندگی واقعی . ولی به تدریج ، واقعیت با رویا و خیال آمیخته می شه ، تا در نهایت در آخر کتاب اصلا متوجه نمی شید که چی شد ؟؟!!! ( برای من که اینطور بود ... )

کتابیه که حرفی برای گفتن داره به شرطی که آدم اون حرفو بشنوه ، یعنی به داستان فکر کنه ، تجزیه و تحلیلش کنه و چیزی رو که پشت پرده ی داستانه درک کنه .

داستانش ساده اس و در عین حال پیچیده و نامفهوم ... بیشتر از این نمی تونم توضیح بدم ، یعنی نمی شه توضیح داد ...

نام کتاب : داستان خرسهای پاندا به روایت یک ساکسیفونست که دوست دختری در فرانکفورت دارد .

نویسنده : ماتئی ویسنی یک

مترجم : تینوش نظم جو

ناشر : نشر ماه ریز

یک قسمت از این کتاب رو که خیلی دوستش دارم در ادامه گذاشتم . پیشنهاد می کنم بخونید . با خوندنش با حال و هوا و فضای این کتاب بیشتر آشنا می شید .

 

 

 

 

در سایه روشن ... پشت به پشت هم روی زمین نشسته اند و سرهایشان را به هم تکیه داده اند . زن انگور می خورد . مرد سیگاری خاموش بر لب دارد و فندکی در دست ...

 

 

زن : بگو آ      مرد : آ .      زن : مهربون تر، آ ...        مرد : آ .      زن : آهسته تر ، آ      مرد : آ .         زن : من یه آی لطیف تر می خوام ، آ ...      مرد : آ .        زن : با صدای بلند اما لطیف ، آ ...     مرد : آ .      زن : بگو آ ، یه جوری که انگار می خوای بهم بگی دوستم داری ...       مرد : آ .     زن : بگو آ ، یه جوری که انگار می خوای بهم بگی هرگز فراموشم نمی کنی .      مرد : آ .        زن: بگو آ ، یه جوری که انگار می خوای بهم بگی خوشگلم .         مرد : آ .       زن : بگو آ ، یه جوری که انگار می خوای اعتراف کنی خیلی خری .         مرد : آ .         زن : بگو آ ، یه جوری که انگار می خوای بگی برام می میری .       مرد : آ .      زن : بگو آ ، یه جوری که انگار می خوای بهم بگی بمون .        مرد : آ .      ... زن : بگو آ ، یه جوری که انگار می خوای بهم بگی سلام .         مرد : آ .      زن : بگو آ ، یه جوری که انگار می خوای بهم بگی خداحافظ .         مرد : آ .      ... زن : بگو آ ، مثل اینکه بخوای بهم بگی دیگه هیچ وقت نمی خوای منو ببینی .       مرد : آ .        زن : نه . اینجوری نه .        مرد : [ فندکش را به سوی او می گیرد . ] آ ؟        زن : فعلا نه . مرسی .      مرد : آ ؟      زن : نمیدونم ... شاید ... ترجیح می دم امشب خونه غذا بخوریم . ...         زن : بیا اینجا ...       مرد : آ ...         زن : تو چشام نگاه کن .       مرد : آ .     زن : تو دلت یه آ بگو .        مرد : ...        زن : مهربون تر ...      مرد : ...        زن : بلند تر و واضح تر ، برای اینکه بتونم بگیرمش .        مرد : ...       زن : حالا یه آ تو دلت بگو ، انگار که می خوای بهم بگی دوستم داری .      مرد : ...        زن : یه بار دیگه .       مرد : ...       زن : یه آ تو دلت بگو انگار می خوای بهم بگی هیچ وقت فراموشم نمی کنی ...      مرد : ...        زن : یه آ تو دلت بگو ، انگار می خوای بگی خوشگلم .        مرد : ...        زن : حالا می خوام یه چیزی ازت بپرسم ... یه چیز خیلی مهم ... و می خوام تو دلت بهم جواب بدی . آماده ای ؟        مرد : ...       زن : آ ؟       مرد : ...      زن : ...      مرد : ... 



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • همین
    کنکور 1 : روز کنکور
    [عناوین آرشیوشده]